پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 27 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

سفرشمال با محیا مجتبی

وای چه تبی داره شمال . وای چه شبی داره شمال. یه سلام پرانرژِی تابستونی به همه. جونم براتون بگه دو سه هفته مونده به تولد دوسالگی ماهان که هیچ کاری هنوز نکردم براش :| به پیشنهاد خالم 21 تا 24 خرداد رفتیم شمال دسته جمعی کلاردشت :دی کیا رفتیم؟ ما و خاله کوچکه و خواهرکوچکه از ماهان بپرسی با کی رفتی دریا میگه مامد(حامد شوهرخالمو میگه :د ی) تا (مجتبی) معیا(محیا) آله (خاله) عمو و بابا :دی مامانم که چون حضور مستمر داره اصن نمیگه :دی این سفر به ماهان خوش گذشت چون همبازی داشت ماهم خوش بودیم به خوشی اون کلی آب بازی کرد شن بازی کرد . محیا مجتبی هم سراینکه تو ماشین ما بشینن نوبتی میکردن بس که ماهانو دوست...
24 خرداد 1398

کلمات رایج وپرتکرار در 23 ماهگی

کلمات اختصاصی شامل :آقای دکتر -آسانسور اومد- مامان اومد- کمربند- شیر تو؟(شیرکو)-یخچال- ماشین -صندلی- توتاق(تواتاق) چراغ کوچه حیوانات: هاپو-آقاشیر- پیشی- هشت پا- ماهی-جوجه فیل  میوه ها :آناناس و اکثر میوه ها حتی انبه رنگها آبی ناننجی-سبز- نرمز- زرد-صوتی سوالات :این چیه؟ کیه؟ کو؟-ایناهاش :دی نسبتها :مامان بابا عمو آله مامان جون باباجون علی محیا حانیه آقا عمه ادر(پدر) منعمو -ایهام(رهام) ...
20 خرداد 1398

تولد باباوحید

تولد تولد تولدت مبارک  بله بازهم تولدی دیگر تولد باباوحید 16 خرداده . هرسال میفته بعد تعطیلات رحلت امام . هماهنگی براتولد دورهمی سخت میشه. پارسال تو ماه رمضون بود و اولین تولد باحضور تو بود . یه کیک لپ تاپی گرفتم و مامان جون اینارو افطاردعوت کردم تولد گرفتیم امسال گفتم نوبتیم باشه نوبت مادر پدرهست  فکرامو کردم چکار کنم چکارنکنم تولد بابا وحید امسال فردای عیدفطربود. من با عمو فرید هماهنگ کردم کارای کیک رو بکنه ما که برسیم کردج بساز تولد اماده باشه بابا سوپرایزشه دست همشون درد نکنه هماهنگ بودن و تارسیدیم بابا سوپرایزشد من برای بابا به سلیقه خودم شلوارجین و کفش اسپرت خریده بودم . بابا جین نمیپوشید اصلا منم ریسک کر...
16 خرداد 1398

علاقه مند به جارو و یخچال

وای خدا  یکی از درگیریای ما با جناب ماهان این بود که دائما دریخچال بود و خیلی به جارو علاقه داشت کثیف میکرد همه جارو بعد میگفت اه اه شده میرفت جارو میورد از تو یخچالم که به این راحتی بیرون نمیومد درتصاویرزیر چنین اذیتهای شیرینی مشهود است:)) شیشه کشمش و شربت هم جزو علاقه مندیای ایشون بود   ...
10 خرداد 1398
1